وبلاگ‌های ناهید رکسان و سعید سامان در کلمه‌ئو

۱۴۰۳ دی ۸, شنبه

یلدا، کنسرت، کینگ کنگ!

 

 

جشن یلدا،  مانند دیگر جشن‌های اقوام ایرانی،  تهدیدی است برای اهداف بین‌الملل گورستان‌پرستان؛   سدی است در برابر اجرائی کردن طرح استعماری «جهان اسلام!»   به همین دلیل در آستانة جشن‌ یلدا،  وزارت امور خارجة آمریکا «در کنار مردم ایران» قرار گرفت و ضمن تأکید بر «آزادی» ـ‌  واژۀ‌ فریبنده‌ای که خارج از چارچوب حقوقی دمکراسی،  به ضد خود تبدیل می‌شود و جز تخریب و انسان‌ستیزی نتیجه‌ای نخواهد داشت ـ   لگدی هم نثار جشن‌های یلدا کرد:

 

«یلدا یادآوری تکان‌دهنده‌ای است بر اینکه نور به تاریک‌ترین شب‌ها هم راه می‌یابد [شجاعت مردم ایران] در مواجهه با سرکوب و تلاش بی‌دریغ آن‌ها برای آزادی الهام‌بخش جهان است.»

منبع:  رادیوفردا،  ‌مورخ اول دیماه سالجاری

 

 از آنجا که استعمارگر به «سکون و ایستائی» ارادت ویژه‌ای دارد واقعاً باید برایش خیلی «تکان دهنده» باشد که تاریکی شب می‌تواند جایش را به ‌روشنائی روز بسپارد!  و همین چند روز پیش بودکه حضور اراذل و اوباش مسلح و دست‌پروردۀ سازمان سیا،   به شب تاریک سوری‌ها اینچنین «روشنائی» بخشید!  باری،  در ادامۀ تهاجم کفتارها به جشن‌های یلدا،   نخست‌وزیر اسرائیل هم دستی از آستین درآورد و به امید تخریب جنبش «زن،  زندگی، آزادی» به این شعار چنگ انداخت!   شیپورهای غرب هم بیکار نماندند و بساط روضه و زوزه و «گرانی اقلام سفرة یلدا» را پهن کردند.   حکومت جهادی زال‌ممد نیز همچون دیگر میعادها،  و به مصداق «نگا به دست ننه کن ...» توحش و بربریت‌اش افزایش یافت و از بساط «لغو کنسرت» عبور کرده،   به بازداشت و جریمة مجریان «کارونسرا کنسرت» رسید!

 

بله!  به دلیل استقبال گسترده از «کاروانسرا کنسرت»،  نه تنها مجریان و دست اندرکارانش مورد غضب قوۀ قضائیه زال‌ممد قرار گرفتند که جشن‌های شب یلدا هم از ویژگی خاصی برخوردار شد؛   ‌ حکومت زال‌ممد و مخالف‌نمایانش در داخل و خارج حداکثر ابتذال را به این مراسم تحمیل کردند!   در ارمنستان،   حکومت زال‌ممد جشن یلدا را در« مسجد کبود» برگزار کرد به این امید که توحش و تحجر اسلام را به این جشن‌ها سنجاق کند.     

 

در داخل،  رادیوفردا به کشتزار تقی رحمانی تریبون داد تا وی با پهن کردن بساط روضه و زوزه برای «زندانیان سیاسی و عقیدتی» جشن اقوام ایرانی را به ابتذال سیاست بیالاید.   در خارج مرزها،   رضا پهلوی به سنت رایج،  ‌ بالای منبر رفت و ضمن سرازیر کردن اشک تمساح برای «خانواده‌های داغدار و فقر و محرومیت مردم»،   زبان ابتذال آخوند را به جشن‌های یلدا تزریق نمود:

 

«ایرانیان در حالی یلدا را جشن می‌گیرند که رنج و فقر بر زندگی آنان سایه افکنده است[...]»

منبع: رادیو فردا،   مورخ اول دیماه سالجاری 

 

بله،  رضاپهلوی که از تحریم ملت ایران توسط آمریکا بارها و بارها حمایت کرده؛  خاتمی جنایتکار را به خامنه‌ای آدمکش «ترجیح» داده؛   طرفدار جنبش سبز شده؛   با به‌به‌وچه‌چه کردن از سیاست بابا و بابابزرگش خودش را طرفدار دمکراسی جا زده،   امروز هم سخت نگران محرومیت و رنج مردم ایران شده است.   مسلماً این هزارچهرگی را ما ملت ایران به «فال نیک» خواهیم گرفت.

   

در این میانه،  فقط پدر مهسا امینی بود که تأکید کرد،   «علیرغم دلتنگی‌ها و غم‌ها،  به احترام این سنت دیرینه،  یلدا را جشن می‌گیرد»: 

 

«[...] فقدان ژیناهای‌مان شب یلدای‌مان [را] تاریک‌تر [کرده است]،   اما به احترام این سنت دیرینه، یلدا را با مردم عزیز ایران جشن می‌گیریم.»

همان منبع

 

به عبارت دیگر پدر یک‌ قربانی خشونت که حکومت ملایان فرزندش را بدون دلیل به قتل رسانده،   یلدا را با ایرانیان جشن می‌گیرد.  کجا هستید،  ای خاله شلخته‌های «انقلابی» و روسپی‌های جهادی که مانند 46 سال پیش چماق تکفیرتان را برای جشن‌های یلدا بلند کرده بودید؟!

 

گمان مدار که آمد، سیاستی از نو

همان سیاست دیرینه،  ماستمالی شد!

میرزاده عشقی

     

چهل‌وشش‌سال پیش در چنین روزهائی،   دستگاه والری ژیسکار به خمینی پناهندگی سیاسی اعطاء کرد،  و با نقض آشکار مقررات کشور فرانسه،   فعالیت سیاسی وی بر علیه دولت قانونی ایران را نادیده گرفت،   و هیچکس هم به این قانون‌شکنی اعتراض نکرد!   نیازی نیست که بگوئیم علاوه بر «روشنفکران رسانه‌ای» از قماش ژان‌پل سارتر و میشل فوکو ـ‌  مدافعان پنهان و آشکار ناهنجاری‌های اجتماعی ـ  خبرنگاران مدفوعات غرب نیز به دور خمینی حلقه زده و او را «رهبر ضداستبداد» معرفی می‌کردند.  اخیراً شاهدیم که همین بساط،   ‌یعنی ارائۀ تصویر دلپذیر از استبدادپرست و اسلام‌فروش،  برای نرگس محمدی هم به راه افتاده!   بساطی مشابه آنچه در سوریه برای «ال گولانی» به راه انداخته‌اند.   

              

طی چند روزی که از سقوط دولت بشار اسد می‌گذرد،‌  از برکت تلاش‌های اسرائیل و آمریکا شاهد دگردیسی سریع جهادی «ال‌گولانی» نیز هستیم!   ابتدا جهت قطع ارتباط وی با بلندی‌های گولان ـ  بخشی از خاک سوریه که توسط اسرائیل اشغال شده ـ   نام ایشان به «احمد ال‌شرع» تغییر یافت،‌   و دستار ـ  نمادبردگی استعمار ـ  را از سر مبارک‌شان برداشتند!   همزمان از حجم ریش و پشم‌ ایشان کمی‌کاسته شد؛   در هیبت ملیجک دربار بریتانیا ـ  زلنسکی ـ  با تی‌شرت و تنبان نظامی در خیابان‌های دمشق ظهور فرمودند.   ایشان در شرایطی که آمریکا نفت و گاز سوریه را به سرقت می‌برد،   ارتش اسرائیل بلند‌ی‌های گولان را می‌بلعد،   و ارتش ترکیه باقیماندة خاک سوریه را هم اشغال کرده و به ارباب اسرائیلی‌اش در مورد حضور در سوریه «هشدار» می‌دهد،  ‌ بالای منبر رفته بیانات «پرگهری» بر زبان راندند؛  حساب سوریه را از قبائل بادیه‌نشین قرن هفتم میلادی جدا کرده،  و به اسرائیل ابراز ارادت فرمودند!

 

هنوز غرق شیرین‌بیانی‌های ایشان بودیم که ناگهان حضرت «ال‌گولانی سابق» در هیبت شیخ «مهدی باتنگان»،   نخست‌وزیر محبوب و مخلوع روح‌الله خمینی،  با کت و شلوار و کراوات ظهور کرده،   اعلام داشت،  «کریسمس در سوریه تعطیل رسمی است!»   آنهم در شرایطی که درخت کریسمس با تزئیناتش در آتش می‌سوخت و خردوکلان می‌دانند که پیش از ظهور ایشان هم میلاد مسیح در سوریه تعطیل رسمی بوده!   پس دگر‌دیسی «ال‌گولانی» را رها کنیم و بپردازیم به دگردیسی لمپن‌ها و رجاله‌های شیعی،  و در رأس‌شان نرگس محمدی که توسط بلندگوهای تروریسم ـ   رادیوفردا و سی.‌ان.‌ان ـ  روزی پنج نوبت دچار دگردیسی می‌شود!  

 

کشتزار تقی رحمانی همانطور که می‌دانیم کارش را با لچک و واکر در دکان شیرین عبادی آغاز کرد،  و با اهداء جایزۀ حقوق بشر به یک آخوند،  آنهم آخوند طرفدار کودتای 22 بهمن 1357 که  مانند طالقانی،  «پدرِ معنوی» باندِ رجوی دو کشتزاره هم بود،   ثابت کرد که هیچ مخالفتی با تعدد زوجات و زن‌ستیزی و پدوفیلی و قصاص و اعدام و دیگر احکام توحش اسلام ندارد.

 

نمی‌دانیم چرا این کنیزالاسلام که به ادعای خودش همیشه در زندان بود؛  همیشه بیمار بود؛  همیشه شکنجه می‌شد،  و در سلول انفرادی زجر می‌کشید،  روز به روز پروارتر،  تُپل‌تر و سیلیکونی‌تر ‌شده ؟!   به علاوه،  ایشان همواره در مضحکة «انتخابات» حکومت ملایان شیعه نیز شرکت کرده،   در زندان «رأی» ‌داد‌ه‌اند و پیوسته تأکید دارند،  «ما این زندگی را انتخاب کرده‌ایم!»   کشتزار تقی محمدی،  مانند همة اوباش و شارلاتان‌ها در جایگاه جمع موهوم لنگر انداخته و وراجی می‌کند،  بدون آنکه چند نکتۀ اساسی را درنظر گیرد.

 

نخست اینکه در حکومتی که «حق انتخاب» و حق زندگی انسانی در ردۀ منهیات قرار دارد؛ در حکومتی که زن،   به عنوان صغیر و مهجور تحت قیمومت مرد قرار گرفته،  و از حق کتک خوردن و مورد تجاوز قرار گرفتن و زیستن در اندرونی و ... و حتی فروخته شدن برخوردار است،   امثال نرگس محمدی زندگی‌شان را «انتخاب» نمی‌کنند!   مگر آنکه بردگی و خودنمائی و تزویر و شارلاتانیسم را با زندگی انسانی اشتباه گرفته باشند!

 

نیازی نیست که بگوئیم جماعت اسلام‌زده اصولاً حرف دهانش را نمی‌فهمد!   این جماعت جسته و گریخته در مورد «انتخاب» چیزهائی شنیده،   می‌پندارد «انتخاب زندگی»،  ‌مثل انتخاب آب‌نبات و بستنی،  «شکمی» است و می‌توان آن را به دیگران نیز تحمیل نمود!   در هر حال بساط این «ماچه‌ملا» تا پایان دوران خلافت حسن روحانی ادامه یافت،   و در راستای حماقت‌نوازی و به ارزش‌گذاشتن توحش،  غربی‌ها هم چند جایزه به این نابغة «همیشه زندانی» اعطا کردند.   تا اینکه پس از قتل مهسا امینی و خیزش «زن،  زندگی، آزادی» دکان اسلام‌فروشی نرگس محمدی کمی تق‌ولق شد و حکومت ملایان هول‌هولکی با ابتیاع یک جایزۀ نوبل صلح برای کشتزار تقی رحمانی تلاش کرد،‌  رهبری این جنبش را برای یک ماچه تروریست آخوندپرست و جاه‌طلب مصادره کند!   اینچنین بود که محفل نوبل به زینت ابتذال بیشتری آراسته شد،‌  هر چند از خودگذشتگی «نوبلی‌ها» برای دکان اسلام‌فروشی نرگس محمدی رونقی به همراه نیاورد؛  کسادی‌اش را افزایش داد.

 

جریان از اینقرار بود که برگزیدة محفل نوبل،  به پیروی از کشتزار رضا خندان،  هم در مورد فاجعه 7 اکتبر ـ تهاجم حماس به کنسرت و گروگان‌گیری ـ  و هم در مورد تنبیه جمعی ساکنان غزه توسط ارتش اسرائیل خفقان اختیار کرد!  و اینک «سی‌.ان‌.ان»،   شیپور جنگ‌فروشان که چند روز پیش به «ال‌گولانی» تریبون داده بود،   به این کنیزالاسلام سیاست‌زده نیز تریبون داده تا همزمان او را تطهیر و بزک کند!

 

کشتزار تقی محمدی طی مصاحبه با کریستین امانپور ـ  امانپور به ارائه تصویر دلپذیر از جنایات ارتش متجاوز آمریکا در عراق شهرت دارد ـ  به صورت پیاپی و البته در ظاهر دچار دگردیسی می‌شود،  حال آنکه در واقع همچنان شیفتة زندان  ـ  به عنوان مکان تک‌جنسیتی ـ باقی مانده؛  همچنان شیفتة پوچ‌گوئی و «شعارهای عاری از شعور» است،  و همچنان شیفتة‌ تصویرابله فریبی است که رسانه‌های غرب از او به عنوان طرفدار دمکراسی منعکس کرده‌اند.   حال آنکه نرگس محمدی همانقدر می‌تواند طرفدار دمکراسی شناخته شود،  که روح‌الله خمینی!  یادمان نرفته زمانی که خمینی را زیر درخت سیب نشاندند تا وی به زبان «لاتی بیابانی» مخصوص خودش برای‌شان سخنرانی کند:

 

«جوری باشَه،   که دمکراسی باشَه!»

 

بله،  آن روزها همین قماش ترهات کفایت می‌کرد تا گلة وحش «دمکراسی» را در جبین آخوند جیره‌خوار دستگاه پهلوی رویت کند!   حال اگر به مصاحبة‌«سی‌.ان.‌ان» با نرگس محمدی نیم نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که درک کشتزار تقی رحمانی از «دمکراسی»،  دقیقاً مشابه خمینی است!       

          

در این مصاحبه،   نرگس محمدی ابتدا خود را «طرفدار دمکراسی و آزادی و برابری» جا می‌زند.   ولی چارچوب دمکراسی را که در عمل تنها نظام تعیین‌کنندۀ آزادی و برابری انسان‌هاست می‌شکند و آن را به شیوه‌ای «نهانی» به اسلام و دین‌مبین سنجاق می‌کند.   در نتیجه دمکراسی وی هیچ فاصله‌ای با حاکمیت در اُم‌القراء ملایان ندارد.   به صراحت بگوئیم،  خارج از دمکراسی ـ‌   در مقام نظم حقوقی و انسان‌محور ـ‌  آزادی و برابری به ضد خود تبدیل می‌شود و فقط ابزاری خواهد بود در دست جنایتکار و متجاوز! 

 

راه دور نرویم،  با توجه به اینکه نرگس محمدی به یک دشمن دمکراسی  ـ ‌ آخوند منتظری ـ  جایزۀ حقوق بشر اهداء کرده،‌  به صراحت باید گفت برداشت وی از «آزادی و برابری» به معنای آزادی جنایتکاران و متجاوزان است.   باری در ادامة ‌مصاحبه،  نوچة شیرین عبادی را در نقش «مادر دلسوخته و خطاکار» می‌بینیم، که پس از مهمل‌بافی در مورد ترک برداشتن دیوارهای زندان و روضه و زوزه برای رنج‌ توله‌های مفتخورش،  ‌ بدون اشاره به صاحبش ـ  تقی رحمانی ـ  باز می‌گردد به اصل مطلب!  یعنی بازنشخوار مطالبات کارفرمایان «سی.‌ان.ان» از طریق تأکید مجدد بر حمایت از تروریسم و تجاوز و‌ تحریف و پوچ‌سازی دمکراسی.   با این تفاوت که اینبار کشتزار تقی محمدی پس از تأکید بر مشخص بودن هدفش ـ  به عنوان فرد ـ   ناگهان با توسل به «ضمیر اول شخص جمع»،  مطالبات «تل موهوم» ـ  کارفرمایان سی. ان.‌ان را مطرح می‌کند:  

 

«[...] هدفم بسیار روشن است و تا زمانی که به دمکراسی دست نیابیم،  متوقف نخواهیم شد.  ما آزادی می‌خواهیم و برابری می‌خواهیم.»

منبع:  گویانیوز،  مورخ 21 دسامبر سالجاری 

 

با توجه به اینکه «آزادی و برابری» مطلوب نرگس محمدی خارج از چارچوب دمکراسی ـ  حاکمیت نظم حقوقی انسان‌محور ـ  قرار گرفته،   به صراحت می‌توان دریافت که با دمکراسی و روابط حقوقی در تضاد آشکار است!   در هر حال تلاش «سی.‌ان.‌ان» برای آرایش و پیرایش،  یا به زبان عامیانه «بزک دوزک» نرگس محمدی و ارائة تصویر طرفدار دمکراسی از یک ماچه نئاندرتال آخوندپرست «قابل تقدیر» است!   اما حضور کارفرمایان امانپور بگوئیم،  با گذاردن تاج بر سر کفتار،  ماهیت‌اش تغییر نمی‌کند!  حال از مرداب شارلاتانیسم و خشونت و ابتذال امانپور و محمدی خارج ‌شویم و بپردازیم به مزاحمت‌های قوۀ قضائیه حکومت ملایان برای مجریان و دست اندرکاران کاروانسرا کنسرت.

 

به گزارش رسانه‌ها،  پس از اجرای کنسرت در کاروانسرای «دیر گچین»،   پرستو احمدی و نوازندگان کنسرت به «دادسرای امنیت اخلاقی» احضار شدند و پس از «تفهیم اتهام» و سپردن وثیقة نجومی توانستند از «دیوان عدالت علوی» بیرون آیند:

 

«پرستو احمدی [...] روز دوشنبه به همرای وکلای خود به دادسرای ناحیه 38 امنیت اخلاقی تهران مراجعه کرد و پس از تفهیم اتهام با سپردن وثیقه 3 میلیارد تومانی آزاد شد.  نوازندگان کنسرت کاروانسرا نیز پس از تفهیم اتهام با سپردن وثیقه 2 میلیارد تومانی آزاد شدند.  آن‌ها تا پایان مراحل دادرسی به قید وثیقه آزاد هستند.»

منبع:   بی‌بی‌سی،  مورخ 24 آذرماه سالجاری 

 

حال ببینیم «اتهام» یا اتهامات اینان چه بوده؟!  به ادعای قوه قضائیه زال‌ممد،   این کنسرت با «موازین شرعی و قانونی»،  یا بهتر بگوئیم با معیارهای توحش و تحجر بیابانگردان عرب قرن هفتم میلادی در تضاد بوده است!   و جای تردید نیست که قبائل کذا در هزارة سوم هم همین معیارها را هنوز حفظ کرده‌اند،  و چرا راه دور برویم؟   کافی است نیم نگاهی بیاندازیم به نمایش‌های «هنری» در شیخ‌نشین عربستان!

 

البته فقط هنرمندان غیرعرب می‌توانند این نمایش‌ها را برگزار کنند!   امثال جنیفر لوپز که هنرشان در مرز پورنوگرافی همراه با سروصدا است،   در عربستان کنسرت برگزار می‌کنند و همانطورکه عربده می‌کشند،   همچون کینگ‌کنگ روی نماد کعبه ورجه ورجه می‌فرمایند!   به عبارت دیگر،   «دکور صحنه» را هم در حد «هنر» ایشان،   و البته با هدف تحریک تعصبات و تعلقات «اُمت اسلام»،   و همزمان خرکیف شدن «اعراب مدرن» طراحی کرده بودند!  این مختصر را گفتیم تا سیاست سازمان‌یافتۀ سرکوب فرهنگی در منطقه،  و ابعاد سرکوب هنرمندان ایران و «اتهامات» مجریان «کاروانسرا ـ کنسرت» روشن‌تر شود.

 

مهم‌ترین اتهام اینان عدم رعایت «تفکیک جنسیتی»،   یا بهتر بگوئیم،   توهین به سیاست زیرجلکی «تشویق همجنسگرائی» بودکه پایه و اساس «ثقتی‌کلاب» را به لرزه در آورده بود.  یک زن خواننده با لباس سواره،   و چهار مرد نوازنده روی یک صحنه قرار گرفته بودند و نه تنها صدای زن را می‌شنیدند که او را هم می‌دیدند!   از این گذشته،  گاهگاه زن روی به آنان ‌کرده،  لبخندی هم می‌زد و ...  و خلاصه این صحنه برای آخوند و آخوندهای اخته از قماش نوشین احمدی خراسانی بی‌نهایت «چشم‌آزار» بود!

 

اتهام دیگر این که در این کنسرت از پرچم رنگین‌کمانی و علم وکتل ترنس‌ها خبری نبود؛  شعارهای سیاسی صدمن یک‌قاز و نامربوط از قماش «نه شیخ،  نه شاه»،  یا «هم شیخ،  هم شاه» و «زنده‌باد،  و مرده باد،  و نه به این،  و نه به آن» و روضه و زوزه برای «زندانی سیاسی و خانواده داغدار» و ...  به هیچ عنوان شنیده نمی‌شد.   خلاصه کنسرت مذکور به ابتذال سیاست‌کوچه‌پس‌کوچه‌های «شیعی ـ غربی» آلوده نشده بود،  و این نیز توهینی بود مسلم به موازین شارعان دین مبین که عین سگ هار برای سیاسی کردن و به ابتذال کشاندن فعالیت‌های انسانی ـ  هنر، ‌ ورزش،  ادبیات و ... ـ   له‌له می‌زنند!

 

اتهام بعدی اینکه،   دکور صحنه و نورپردازی و حرکت دوربین تماشاگر را جذب می‌کرد؛  ‌کسالت‌آور و خصوصاً مبتذل و ملاپسند نبود!   و اما اتهام اصلی و محوری این بودکه خواننده ـ پرستو احمدی ـ  یک زن آهنگ‌ساز بود با پوشش زنانه و آرایش ملایم و حرکات ظریف.  به عبارت دیگر،  آخوند جماعت و زینب‌های فمینیست،  و شرکاء نه می‌توانستند با وی رقابت کنند و نه می‌توانستند بر چسب لباس و آرایش و حرکات «زننده» بر پیشانی‌اش الصاق نمایند. خلاصه سایه‌اش بر جایزه‌بگیران «حقوق بشر و نوبل» و ... گوشت‌کوب به دستان حرفه‌ای از قماش استاد پشت‌کوهی و شرکاء خیلی سنگینی می‌کرد!   و این اصلاً به صلاح دین مبین و «انقلاب» نبود!   

 

همۀ این اتهامات سنگین باعث شد تا مدیر میراث فرهنگی قم و معاونش به دلیل همراهی با این «جنایت بزرگ» از کار برکنار شوند.  حال آنکه،  اگر هم اینان کاروانسرای دیر گچین را برای وعظ و خطابه و اسلام‌فروشی در اختیار امثال نرگس محمدی و کشتزار رضا خندان  می‌گذاشتند،   یا آن را برای کنسرت‌های بشکن‌و بالابنداز و صدمن یک قاز در اختیار امثال جنیفر لوپز یا تیلور سوئیفت قرار می‌دادند،  ارتقاء درجه هم می‌گرفتند!  که از قدیم گفته‌اند، «ابتذال ارباب،   به از هنر ایرانی است!»

 

 

 


۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

سلالۀ درختان و کنیزکان!

 

 

کنسرت یک نمایش موسیقائی است که توسط یک گروه در مکانی که به همین منظور آماده شده برگزار می‌شود.  کنسرت می‌تواند بدون تماشاچی هم برگزار شود؛  به هر حال نیازی نیست که بگوئیم انواع مختلف دارد!

 

نخستین زن هنرمندی که در سال 1303 نماد بردگی از سر برداشت و در «گراند هتل» تهران کنسرت برگزار کرد،  ‌ قمرالملوک وزیری بود که در 14 سالگی توسط استاد «نی داوود»،  با ردیف موسیقی ملی آشنا شده بود.  پس از این کنسرت،  قمر چنان شهرتی یافت که کمپانی «هیز مسترز ویس» برای ضبط صدای او دستگاه صفحه‌پُرکُنی به تهران آورد.  حال به دلیل نفرت از «کاروانسرا کنسرت»،‌   و به ویژه نفرت از زن هنرمندی که با قمرالملوک وزیری به قیاس کشیده شده،   ماچه‌آخوند‌های جیره‌خوار حکومت،  جهت رضایت «ارباب»،   قمرالملوک وزیری را زیر لگد انداخته‌اند.  

       

همانطور که می‌دانیم،   در آستانة جشن‌های «میلاد با سعادت» پیامبر خاج‌پرستان،  پاپانوئل یا همان سانتا کلاوس آنگلوساکسون‌ها که در ده‌کوره‌ای واقع در بلاد وایکینگ‌ها برایش ملک و املاک در نظر گرفته‌اند،   با ارابة جادوئی‌اش بر فراز ابرها به پرواز در خواهد آمد،  و هدایای خانواده‌های مومن صلیبی و بچه‌های مومن و مطیع‌شان را پای درخت کاج خواهد گذارد.   ولی امسال بعضی‌ها هدایای‌شان را از دست‌های دیگری دریافت کردند!   نخستین هدیه،   سر بریدة  میشل بارنیه،   نخست وزیر فرانسه بود که اتحاد دو گروه «راست افراطی و چپ نافرمان» آن را به امانوئل مکرون تقدیم کرد!

 

جریان از اینقرار بود که پرزیدنت کازینونژاد،  پدر داماد‌ش،  یک بسازبفروش مجرم را از زندان بیرون کشیده،  به عنوان سفیر آمریکا به فرانسه فرستاد تا به روابط «پاریس ـ واشنگتن» بهبود بخشد!   به محض انتشار این خبر بهجت اثر،   مارین لوپن،  رهبر راست‌افراطی که 3 ماه پیش از نخست وزیری میشل بارنیه حمایت کرده بود،  به ناگاه پشیمان ‌شد و جهت ساقط کردن بارنیه با گروه چپ نافرمان هم‌صدائی کرد!   به عبارت دیگر دو گروه افراطی راست و چپ،   دست در دست یکدیگر،  تیر خلاص را به «جمهوری فرانسه» شلیک کردند و سایة سنگین میشل بارنیه از سر خیلی‌ها کم شد!‌

 

حضور میشل بارنیه در جایگاه نخست‌وزیری،  رئیس‌جمهور را به حاشیه رانده بود!   بارنیه یک سیاستمدار شناخته شده و به ویژه بدون حاشیه و فاقد ناهنجاری‌های رایج و «ضداجتماعی» است و عضو خانواده‌ای سرشناس،  از صاحبان صنایع فرانسه به شمار می‌رود.   همسرش وکیل دعاوی است و خانواده‌اش هم رسانه‌ای نشده!   قرار بود  نخست وزیری بارنیه،  مکرون را به قول معروف سرجایش بنشاند و آرام،  آرام او را به سوی در خروجی کاخ الیزه هدایت کند.  ولی همچنانکه شاهد بودیم،   «پیروزی قاطع» کازینونژاد مسیر نوینی برای فرانسه تعیین کرد که چندان جای خوشبینی باقی نمی‌گذارد.  در نتیجه فرانسه را در کازینوی ترامپ رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ دیگر هدایای پاپانوئل!

 

دومین هدیة سانتای عزیز به شخص کازینونژاد،   کشور سوریه بود که به چنگ تروریست‌های مزدور غرب افتاد و بروکسل‌ستان و بالفورستان عرب و عجم و ترک و یهودی را غرق نشاط و شادی کرد.  آورده‌اند که به محض مشاهدة تمثال مبارک «ال‌گولانی» در خیابان‌های دمشق، کازینونژاد چنان از خودبی‌خود شد که با پای برهنه در خیابا‌های فلوریدا می‌دوید،  قر می‌داد و تنبک‌زنان می‌خواند:

 

«نه چک زدیم، نه چونه،

عروس اومد تو خونه»     

 

ناگفته نماند که این «ال‌گولانی» را پیشتر حاکمیت سوریه به عراق فرستاده بود تا با آمریکا «جهاد» کند ولی عین «بوم‌رنگ» به نقطة پرتاب بازگشت،  تا کشور سوریه را به طویلة اسلام،  یعنی نان‌دانی کاخ سفید تبدیل نماید.    

 

همچنین ناگفته نماند که ارتش سوریه هم مانند ارتش شاهنشاهی و ارتش افغانستان،   در برابر سیاهی لشکر سازمان سیا عقب نشینی کرد تا مدفوعات غرب بتوانند از جهادی‌های دست‌پروردة سازمان سیا،  تصویر دلپذیر «آزادی‌بخش» ارائه دهند.  فراموش نکنیم که طی نیم قرن اخیر،   این سومین بار است که ساختار ارتش یک کشور در برابر لات‌واوباش مسلح آتلانتیست‌ها نقش «تماشاچی» ایفا می‌کند!

 

نخستین بار این صحنۀ غیرقابل تصور را در کشور خودمان شاهد بودیم.   زمانی که پس از فرار پرافتخار پهلوی اول ـ ‌16 ژانویه 1979 ـ  سران خودفروختة ارتش شاهنشاهی بر علیه دولت شاپور بختیار کودتا کردند تا روضه‌خوان جیره‌خوار دربار پهلوی را به حکومت برسانند.   از اینرو همة مخالفان کودتا ترور شدند،  تا هیچ شورشی در ردۀ نظامی صورت نگیرد،  که البته نگرفت!

 

باری پس از عقب‌نشینی ارتش سوریه در برابر جهادی‌های دست پروردة آمریکا،  بشار اسد و همسرش راهی روسیه شدند.   ولی شانس بشار اسد از پهلوی دوم بیشتر بود؛   بلافاصله پناهندگی روسیه را دریافت کرد و توانست در مورد فرارش از کشور توضیح دهد.  حال نگاهی بیاندازیم به برخورد وحشیانه و رذیلانه و حقیرانة دستگاه بیابانی جیمی کارتر با پهلوی دوم که به ادعای رسانه‌های آمریکائی بیمار بود و در آستانة مرگ.

 

همانطور که شاهد بودیم،  تظاهرات اوباش و در رأس‌شان جواد ظریف،   در برابر بیمارستانی که پهلوی دوم در آن بستری بود،  به توحشی میدان داد که مقررات بین‌المللی آن را حتی در جبهة جنگ نیز ممنوع کرده:   امتناع از درمان اسرا و مجروحان دشمن!   ولی جیمی کارتر که با شعار «حقوق بشر» به کاخ سفید پرتاب شده بود،   یک بیمار را که در آستانة ‌مرگ قرار داشت از آمریکا اخراج کرد،   و با تحمیل سکوت بر وی،  تلاش نمود تا ارتباط اندام‌وار آمریکا با تروریسم اسلامی را پنهان دارد.   اینک پس از گذشت 45 سال،   علنی شدن روابط کاخ‌سفید با تروریسم اسلامی را در سوریه شاهدیم!   

 

به محض اشغال دمشق توسط تروریست‌های مسلمان،  فرماندة سنتکام راهی سوریه شد،   سپس هیأت‌های بریتانیائی و اروپائی به دنبال وی جهت گفتگو با «ال‌گولانی» دم دروازۀ دمشق صف کشیدند.   و خلاصه تروریسم اسلامی و تحمیل احکام توحش اسلام به ملت‌ها،  رسماً تبدیل شد به «آلترناتیو» حکومت‌های سکولار و لائیک!  

 

و اما واکنش گوسفند‌الله سوری به تحولات اینکشور بازتولید همان صحنه‌های مهوعی بود که در ایران طاعون‌زدۀ شیعیان شاهد بودیم.  تجمع گلۀ وحش در خیابان‌های پایتخت، ‌ عربده جوئی و شادی و ...  و تخریب مجسمه‌‌های «دیکتاتور»؛   تصفیه‌حساب‌های خونین با «دشمنان»؛    برگزاری نماز جماعت در مسجد تاریخی بنی‌امیه در حضور نئاندرتال‌های ترک و عرب و تاجیک و ازبک و ... و از همه مهم‌تر تهاجم به آرامگاه حافظ اسد و تخریب آن!   تعجبی هم ندارد.  تروریست‌ها گام به گام همان سناریوئی را به صحنه آوردند که پیشتر آخوندهای شیعه که خودشان را دشمنان اینان «جا» زده‌اند،  به راه انداخته بودند.   تنها نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که «استاد مشترک» داشته‌اند!

 

با این وجود،  واکنش «گلة وحش» به رخدادهای نوین در سراسر جهان قابل پیش‌بینی است:  پس‌روی،  پوچ گوئی،  به ارزش گذاشتن بندگی و بردگی،  پیوند گوز به شقیقه و به ویژه تهاجم لفظی و فیزیکی به گذشتة تاریخی!  ‌ دقیقاً مشابه واکنش گلة وحش،‌   به ویژه واکنش کنیزالاسلام‌های فمینیست به «کاروانسرا کنسرت!»

 

از شما چه پنهان،   در تاریخ 11 دسامبرخبر رسید یک زن هنرمند در کاروانسرائی کنسرت برگزار کرده.  رادیوفردا هم بلافاصله خواهان ابراز نظر اُمت شد!   همانطورکه می‌دانیم اُمت شیعی «وظیفه» دارد در مورد همة مسائل اظهار نظر کند،  حتی اگر اصلاً اهل کنسرت و موسیقی نباشد،  و همچون صیغه‌های صادراتی اصلاً نداند کنسرت خوردنی است یا پوشیدنی و نوشیدنی،  به قول معروف خودی نشان خواهد داد؛   تا بگوید،  «ما هم بیکینی می‌پوشیم،  پس کنسرت می‌دهیم!»

 

ولی جالب اینجاست که همان بوق‌هائی برای «کاروانسرا کنسرت»  به‌به‌وچه‌چه به راه انداخته‌اند که برای پیروزی تروریست‌های اسلامگرا در سوریه هم جشن گرفته‌اند! این تناقض آشکار که بی‌بی‌سی و شرکاء را اینچنین به مضحکه تبدیل کرده،   شاید هدیۀ زهرآلودی به دستگاه ترامپ باشد!   در هر حال،  گویا مبتکر «کاروانسرا کنسرت» و دو تن از اعضاء ارکستر بازداشت شده‌‌اند!  در حالیکه «حقوق‌دانان» حکومت ادعا می‌کنند،  خوانندگی زن و اجرای کنسرت در ایران ممنوع نیست:‌   

 

«بنا بر قوانین فعلی در ایران نه خوانندگی زنان جرم است و نه انتشار تصویر خوانندگی یک زن بدون حجاب اجباری در فضای مجازی.   از این رو هرگونه اعلام جرم یا تشکیل پرونده قضائی علیه پرستو احمدی کاملاً غیرقانونی است.»

منبع:‌ اپک تایمز،  ‌مورخ 12 دسامبر سالجاری

 

بله همانطورکه در وبلاگ «قانون، قواد، گوشت‌کوب» گفته شد،  در ایران قوانین و مقررات مبنای حقوقی ـ انسان‌محور و زمینی ـ  ندارد.  در نتیجه چاهک فاضلابی که حکومت ملایان تحت عنوان «قوه قضائیه» حفر کرده و اژه‌ای را در آن نشانده،  تنها وظیفه‌اش سرکوب انسان،   یا بهتر بگوئیم حمایت از اسلام‌گرا یعنی حمایت از شارلاتان و متجاوز و جنایتکار است.   به همین دلیل دو جنایت‌کار سرشناس ـ  میرحسین موسوی و کروبی ـ  را در حصر رسانه‌ای نشانده؛   کشتزار تقی محمدی را هم به زندان رسانه‌ای فرستاده تا از او تصویر «مخالف سیاسی و قربانی ظلم و ستم» ارائه دهد!  البته شرایط مهوع‌تری هم هست،  مثل وضعیت رضا خندان و کشتزارش که هم در زندان‌اند،  هم آزاد می‌چرخند!   پس بگذریم و بازگردیم به «کاروانسرا کنسرت!»   کنسرت مذکور در صحن کاروانسرای «دِیر گچین» برگزار شده است.    گویا این کاروانسرا میراث دوران ساسانی،  و از بزرگ‌ترین کاروانسراهای ایران است که در مرکز پارک ملی کویر واقع شده.     

 

باری پس از مطالعة نظرات و مطالب پربار اهالی مرزپرگهر،   سری به «کاروانسرا کنسرت» در یوتیوب زدم.  این کنسرت به ابتکاریک زن هنرمند به اتفاق دو گیتاریست،  یک جازیست و یک پیانیست در مکانی نمادین به اجرا درآمده.   مکانی که به دوران ساسانی ارجاع می‌دهد. دورانی که بر خلاف دوران هخامنشی،   «دین دولتی» بر ایران حاکم بوده و یادآور شکست ایران از تازیان است.

 

پشت صحنه،  نوری به رنگ آفتاب نمای کاروانسرا را روشن می‌کند؛   روی صحنه اعضای ارکستر را در لباس‌های غیررسمی می‌بینیم.   حال آنکه جلوی صحنه،  خواننده با لباس سوارۀ مشکی و موهای بلند،  و چهره‌ای با آرایش ملایم ایستاده و کفش‌های پاشنه بلند ساده‌ای همرنگ لباسش پوشیده.   تنها زینت‌اش یک نقشه ایران است که به گردن آویخته و از همه مهم‌تر نت‌ها را خوب می‌شناسد و درست اجراء می‌کند!  در این کنسرت علاوه بر یک تصنیف محلی مازندران و ترانۀ «مرا ببوس» و...،  تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده»،  سرودۀ معروف عارف قزوینی را نیز می‌شنویم.   نورپردازی،   طراحی‌صحنه و انتخاب ترانه‌ها از این کنسرت یک مجموعۀ والا و رویائی آفریده که به مذاق خاله‌شلخته‌های «مسلمان ـ فمینیست»‌ ـ  آش فروش‌ها را می‌گویم ـ  هیچ خوش نیامده!

 

افکار سردخانه

را جنازه‌های باد کرده رقم‌ می‌زنند

 

یادآور شویم آش‌فروش‌ها که در قصه‌های متناقض و انسان‌ستیز قرآن به دنبال «حقوق زن» می‌گردند،  در راستای حماقت‌نوازی غربی‌ها یک جایزۀ سیمون‌دوبووار هم دریافت کرده‌اند!   این جماعت که می‌خواهد «جامعه نگاه جنسیتی به زن نیاندازد»،   هرگز تعدد زوجات،  کودک همسری،  قیمومت مرد بر زن و دیگر احکام توحش اسلام را به زیر سئوال نبرده.   پیشتر در سه وبلاگ «زینب و استالین،  ‌بارب و باربی، ‌ نامرد در سیاهی» به تفصیل در مورد تحجر و توحش حاکم بر ذهن منجمد فمینیست‌های اسلامی توضیح داده‌ام،   تکرار مکررات نمی‌کنم.   فقط به افاضات اخیر رئیس‌شان،  کنیزالاسلام نوشین احمدی خراسانی اشاره می‌کنم که در واکنش به «کاروانسرا کنسرت» یک رأس پرسوناژ «فهیمه اکبر» از پر چارقدش بیرون کشیده که گویا 10 سال از قمرالملوک وزیری کوچک‌تر بوده و صدای خوبی هم داشته ولی خانواده‌اش به او اجازۀ فعالیت هنری نمی‌داده‌اند،  در نتیجه ناشناس مانده!   سردستۀ آش‌فروش‌ها در ادامۀ این داستان خاله‌زنکی و مضحک،  موفقیت و شهرت قمرالملوک وزیری را نیز به حساب ازدواج‌های ناپایدارش می‌گذارد:

 

«[...] قمر اساساً ازدواج‌های پایداری نداشت [...]  از این رو قید و بندهای خانوادگی او را محدود نمی‌کرد،   ولی فهیمه از پیوند ازدواج قوی برخوردار بود در نتیجه نمی‌توانست به تنهائی در مورد چگونگی حضور اجتماعی و هنری خودش تصمیم بگیرد [...]»

منبع: گویا نیوز مورخ 17 دسامبر سالجاری

 

طرف اینهمه بالاوپائین پریده تا واقعیت را به حاشیه براند!  واقعیت این است که  پرسوناژ«فهیمه» جرأت و شهامت قمر را نداشت؛   جبون و راحت‌طلب بود!  از شما چه پنهان،  خاله زنک‌هائی از قماش احمدی خراسانی،  به صورتی خودمانی‌تر حتماً می‌گفتند،   «قمر فاسد بود؛  زندگی سالمی نداشت!  برای همین آواز ‌می‌خواند!»  بله،   بعضی‌ها ترجیح می‌دهند تحت قیمومت «آقا» باشند؛   نقش مظلوم ایفا کنند؛   توسری بخورند،  و در عوض «امنیت مالی» داشته باشند.   چرا که دوست دارند امثال آش‌فروش‌ها برای‌ ازدواج «پایدارشان» بروند بالای منبر و چند بار سر حسین را همانجا ببرند!  

 

از تبلیغات و شعارهای این جماعت به صراحت می‌توان دریافت که زن بودن را ناخوآگاه جرم به شمار می‌آورند!‌   اینان از اینکه زن به دنیا آمده‌اند؛  از زن بودن‌شان؛  از احساسات زن و نگاهی که زن می‌تواند به جامعه داشته باشد وحشت دارند.  به همین دلیل خروج زن از جایگاه کشتزار و کنیز و کالا و نانخور آقا برای‌شا‌ن فاجعه است! 

 

ولی دست روزگار چنان کرد که قمرالملوک وزیری از این دیار «وحشت» عبور کند؛  دوبار ازدواج کرد،  و هر دوبار هم طلاق گرفت.  در ثانی،  برای نگرش جامعۀ متحجر ایران در مورد «زن مطلقه» هم هیچ هراسی به دل راه نداد.   قمرالملوک وزیری امروز برای میلیون‌ها ایرانی نماد زن هنرمند و آزاده است!    

 

در پایان به رئیس دکان آش‌فروشی تشیع اثنی‌عشری،  محبوب محفل ژان‌پل سارتر چند نکته را یادآور شویم.   نخست اینکه اشاره به «ازدواج پایدار» در شرایطی که جایگاه زنِ خانواده در «اسلام» از کالا و کشتزار و کنیز فراتر نمی‌رود،   نشان دریدگی و انسان‌ستیزی «فمینیست شیعی» است که خودش را با زنان جامعۀ ‌آمریکا هم به قیاس می‌کشد.  در ضمن هر کشتزاری که به قول ایشان «ازدواج ناپایدار» داشت،  هنرمند نشد؛   به شهرت هنری هم نرسید!   قمرالملوک وزیری که توانست در جامعۀ‌ ایران در چنین موقعیتی قرار گیرد،  زنی استثنائی  بود،  «از سلالۀ درختان!»     

                  

من از سلالۀ درختانم

(فروغ فرخزاد)

 

 


۱۴۰۳ آذر ۱۸, یکشنبه

قانون، قواد، گوشت‌کوب!

 



 

خود این مهد اذیت را و رسم بربری‌ات را

به قرن بیستم هرگز نبینی جز در ایران‌اش

(میرزاده عشقی)

 

همزمان با تریبون دادن سی.‌ان‌.ان به تروریستی که ادعا می‌شد آمریکا برای سرش 10 میلیون دلار جایزه تعیین کرده،   و در اوج هورا کشیدن اوپوزیسیون جهادی زال‌ممد در خارج از مرزها برای تروریست‌های تحریرالشام،   صدا و سیمای زال‌ممد هم از مزدوران اسلام‌گرای غرب به عنوان «مخالفان مسلح دولت مرکزی» یاد ‌کرد!   بله،   سگ‌های هار و وفادار کدخدا هوای یکدیگر را دارند!

 

جای تعجب نیست که شیعی‌های داخل و خارج کشور یک‌بار دیگر با هدف تحکیم جایگاه آخوند و تثبیت تروریسم ـ اسلام سیاسی ـ  از طریق ایجاد ترادف میان احکام توحش شریعت،  حق طبیعی و مزخرفات مشابه با «قانون»،  دست به دست یکدیگر دهند.  آنهم به بهانة مخالفت با بازگشائی چاهک متعفن «حجاب و عفاف» که حکومت قوادان آن را «قانون» می‌خواند.  بله قبائل وحشی شیعی به رهبری صیغه‌های صادراتی،  روسپی‌های جهادی،  غلامان حلقه به‌گوش لندن و واشنگتن و «به فرموده نویسان» حرفه‌ای با توسل به واژة «قانون» که در مفهوم معاصر،‌   «حقوقی،  انسان‌محور و غیرارزشی» است،   بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی،  قانون جنگل،   پوپولیسم، ضدیت با اجتماع،  ابتذال و خشونت و روابط ضدحقوقی را به ارزش گذاشته‌اند:        

 

«[...] به حوا احترام بگذارید [...] این قانون خلاف شرع و مخالف آموزه‌‌های دینی است [...] مردم با این قانون مخالف‌اند [...] این قانون تفرقه افکن است [...] این قانون ناقض حق طبیعی است [...] این قانون نامشروع است [...]»   

منبع:  بیانیه‌ها،  نامه‌های سرگشاده،   اعلامیه‌های فعالان مدنی و قلم به مزدها و کشتزار موسوی و صبیة اکبر قاتل و شرکاء که در سایت‌های بی بی‌سی و رادیو فردا، ‌ مورخ 2 تا 6 دسامبر سالجاری انتشار یافته.

 

و البته تعجبی نداردکه در خیل مخالف‌نمایان بساط حجاب و عفاف،  حتی یک‌نفر این بساط مهوع را «ضد حقوقی» نخوانده.   دلیل هم روشن است؛   همانطور که بالاتر اشاره کردیم، گله‌های معترض شیعی،‌   همچون دوران آریامهر،   پیرامون «نفی و ابهام» به اجماع رسیده‌اند!  بله 46 سال پیش در چنین روزهائی،   خمینی در آغوش دولت اسلام‌نواز والری ژیسکار از حمایت امثال ژان پل سارتر و میشل فوکو برخوردار می‌شد؛   بی‌یی‌سی عکس این آدمخوار را برای عوام روی ماه می‌چسباند،  و مدفوعات غرب با انتشار عکس پدوفیل پیر زیر درخت سیب، زیرجلکی او را به نیوتون پیوند می‌زدند.  و وظیفة شیعی‌ها هم مشخص بود:  سر دادن زوزة «مرگ بر شاه» و گسترش نفی و ابهام.   ولی این روزها شرایط تغییر کرده؛‌   شیعی‌ها برای گسترش نفی و ابهام و تضمین دوام و بقای مرده ریگ کودتای آیرون‌ساید، ‌ می‌باید مقولۀ «قانون» را هدف بگیرند!

 

قانون چیست؟  قانون در مفهوم معاصر مبنای زمینی دارد؛   «انسان‌محور و لائیک،  یعنی مدافع احقاق حق حقوقی» است و با ادیان ابراهیمی و دکان امُت‌پروری و زن‌ستیزی و آخوندپرستی و «حق طبیعی» و «حق مسلم» در تضاد قرار می‌گیرد!  از اینرو در آستانة‌ تلاش لندن و واشنگتن و پادوهای ترک و اسرائیلی‌شان برای سرنگونی تنها دولت لائیک منطقه،  «قانون»،   به عنوان پایه و اساس نظم و نزاکت اجتماعی،   زیر سم ستوران استعمار لگدمال می‌شود. 

 

تهاجم جهادی‌های تحریرالشام به شهرهای سوریه،   آنهم بلافاصله پس بمباران این‌کشور توسط ارتش آمریکائی اسرائیل،   و تریبون دادن «سی.ن.‌ان» از طریق یک فروند کنیزالاسلام لچک‌سیاه به ابوگولانی،   تروریست دست‌پروردة غرب،   نشان می‌دهد که دولت اسرائیل و اربابان غربی‌اش هیچ مشکلی با اسلام‌گرایان ندارند.   ‌مشکل اینان با لائیستیه در کشورهای منطقه است.   همان مشکلی که در آستانة پیروزی در جنگ‌جهانی اول برای دولت بریتانیا در منطقه هم پیش آمده بود.   این مشکل در قالب «خانة یهود»،   یعنی ایجاد شبه‌کشور «تک مذهبی»،  یا بهتر بگوئیم منطقة‌ امُت‌نشین در بیانیة بالفور انعکاس یافته.   همچنان که شاهد بودیم نخستین قربانی این بیانیة استعماری ملت ایران بود که تبدیل شد به «امُت ایران نوین!»

 

ایران نوین پس از وداع ایران با سلطنت سنتی و مشروع قاجار،  ناچار شد با اقوام ایرانی هم وداع کند؛   کودتائی «نظامی ـ  استعماری» را تحت عنوان «پادشاهی پهلوی» بپذیرد،   و تبدیل شود به «امُت تحت قیمومت احکام توحش اسلام و فرامین استعمار!»  این کودتا یک مجموعه بود که به عنوان دومین مرحله از سناریوی استعماری نابودی ایران ـ  پس از تجزیة ضمنی کشورمان و تقلیل ملت ایران به مشتی شیعی ـ  جامعة‌ ایران را در ابعاد فرهنگی،  هنری، اقتصادی،  علمی و ...  هدف می‌گرفت!

 

در مورد اجرای مرحلة اول این سناریو که با ترور ناصرالدین‌شاه آغاز شد،   پیشتر به تفصیل توضیح داده‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم.   فقط بگوئیم محور مطالبات مترقی مشروطه‌خواهان ـ  جدائی دین از سیاست ـ  به دلیل خودفروختگی ملایان و دخالت مستقیم استعمار بریتانیا،   نهایت امر توحش و تحجر مذهب شیعی را تحت عنوان دهان‌پرکن «قانون اساسی» بر کل جامعة ایران حاکم کرد!   با اینهمه،  هنوز سلطنت سنتی پا بر جا بود و استعمار نمی‌توانست به این مختصر هم رضایت دهد! ‌ پس از پایان جنگ جهانی اول،  آخرین شاه قاجار جایش را به یک کلنل فوج قزاق سپرد،  و کشور ایران تبدیل شد به «شرکت سهامی آنگلوساکسون‌ها!»   فروغی،   آخوند ضیاءالدین طباطبائی،  ‌ کاظم‌خان،  تقی زاده،‌  کلنل رضاخان و... از کارمندان شرکت کذا بودند،  و مهم‌ترین وظیفه‌شان «حفظ کیان اسلام»،  یعنی به ارزش گزاردن «دین‌پناهی» و سرکوب و تاراج اقتصادی،  اجتماعی و فرهنگی ملت ایران بود! 

 

شرکت سهامی کذا به منظور سرکوب فرهنگی یک «فرهنگستان زبان فارسی» نیز تأسیس نمود که وظیفۀ سرکوب فرهنگی را با سانسور کلیات سعدی آغاز کرد تا آن را با «شرع مُبین» و مطالبات انگل‌ها هماهنگ کند!   و امروز همین دکان «فرهنگ‌ ستیزی» است که با هدف تخریب زبان فارسی و تهی‌کردن واژه‌های زبان از معنا و مفهوم دست به «واژه‌سازی» زده است.  به عنوان مثال واژة‌ «موثر» را با «تأثیرگذار» جایگزین کرده،‌ یا بجای «قطع برق»،  به معنای توقف جریان برق،   «قطعی برق» را نشانده.  حال آنکه «قطعی» به معنای «حتمی و مسلم»،  هیچ ارتباطی با خاموشی و قطع برق ندارد!

 

می‌دانیم که به دلیل اشغال ایران توسط تازیان و فراگیر شدن دین‌اسلام،   زبان عربی تبدیل شد به زبان مسلط.   رازی،   ابوریحان بیرونی،  فارابی،  ابن‌سینا و بسیاری دیگر از حکما و دانشمندان ایرانی اکثر آثارشان را به زبان عربی نگاشته‌اند.   در نتیجه،   واژگان بسیاری از زبان عربی وارد زبان فارسی شده،   و در ادبیات کلاسیک و معاصر ایران،  جایگاه ویژه‌ای یافته،   ‌حتی در شاهنامة فردوسی هم ـ  ویراستی که در آن شیعی‌ها دخل و تصرف نکرده‌اند ـ به واژگان عربی برخورد می‌کنیم.  

 

به عنوان نمونه در مصراع:  «عجم زنده کردم بدین پارسی»،   واژة «عجم» به معنای گنگ،  از زبان عربی به عاریت گرفته شده.   در آثار سعدی و حافظ و مولوی و خیام نیز واژگان عربی به وفور یافت می‌شود.   و اگر برنامۀ «فرهنگ‌ستان» به همین منوال پیش رود،   اراذل و اوباشی که در این محفل به مفت‌خوری و مزخرف‌بافی و پوچ‌گوئی و واژه‌سازی و فرهنگ‌ستیزی مشغول‌اند،   دست به کار واژه‌سازی برای آثار فردوسی و سعدی و حافظ و دیگران هم خواهند شد.  اینهمه تا خودفروختگی،   ابتذال و حماقت و بی‌فرهنگی‌شان را بر این آثار نیز تحمیل کنند.   برای پرهیز از اطالۀ مطلب،   روند پوچ‌سازی زبان فارسی را رها می‌کنیم و می‌پردازیم به دیگر فعالیت‌های شرکت سهامی استعمار در ایران.                 

 

یکی از «شاهکارهای»‌ شرکت کذا،   ترور میرزادة عشقی،   نویسنده و شاعر دوران مشروطه، و ممنوعیت فعالیت فرهنگی و هنری و اجتماعی زنانی بودکه فعالیت‌شان احکام شرع مبین،   از جمله فقر و پدوفیلی و برده‌داری و حجاب را تهدید می‌کرد.  از آنجمله است «جامعة‌ نسوان وطنخواه ایران» که در وبلاگ «مهسا امینی و پورنوگرافی شیعی» به صورت مختصر به آن اشاره شده.  مخالفت استعمار با فعالیت جامعة‌ مذکور چندین و چند علت داشت که به مهم‌ترین‌شان اشاره می‌کنیم.

 

خاستگاه اجتماعی و جایگاه ممتاز فرهنگی بنیانگزاران و حامیان «جامعه نسوان وطنخواه» با اهداف استعماری بیانیة بالفور در تضاد آشکار بود!    بیانیه مذکور از سال 1917 برای تشکیل «خانه یهود» خیز برداشته بود و ناگفته‌های آن،   با توجه به متن «شبه‌قانون اساسی مشروطه» چنین ایجاب می‌کرد که ایران نیز به «خانة شیعی» تبدیل شود!

 

به عبارت دیگر،   بیانیة بالفور با نفی تاریخ و فرهنگ اقوام ایرانی و سلطنت سنتی ایران،  کشورمان را تحت نظارت یک حکومت نظامی شیعی و سرسپرده قرار داد،  و همه می‌بایست این پدیدۀ اجباری و استحماری را به عنوان «پادشاهی پهلوی» بپذیرند!   همین مجموعة استعماری بود که فعالیت انجمن نسوان وطنخواه را نیز ممنوع کرد.  چرا که اگر قرار باشد کشور ایران «خانة شیعی» شود،   زن ایرانی نیز می‌بایست «تحت قیمومت» احکام و فتاوی آخوند شیعی از «حقوق والای زن در اسلام»،   یعنی از حق «بردگی،‌ کنیزی، کشتزاری و خودفروشی و...تحت قیمومت مرد» برخوردار باشد!   در چنین چشم‌اندازی،  زن ایرانی به عنوان موجود «تحت قیمومت و صغیر و ناقص‌العقل» از همة‌ «حقوق» فردی و اجتماعی محروم می‌شود. 

 

نیازی نیست که بگوئیم طی سدة اخیر،   به دلیل بمباران تبلیغاتی «مدفوعات» غرب و شاخک‌های شیعی‌شان،   و به ویژه با بلبل‌زبانی‌های حاجیه سیمین بهبهانی،  ‌ شعارسرای شهیر و شهید و امثال پارسی‌پور در بوق‌‌های سازمان سیا،   «حقوق انسانی زن» با «حضور زن در جامعه» جایگزین شده است!

 

ولی همانطور که می‌دانیم،‌  «حضور زن در جامعه» بدون مجوز قیم ـ  پدر، ‌ شوهر و حتی لات سرگذر ـ امکان پذیر نیست!   در نتیجه،‌  اگر «منصوره قدیری جاوید» توانسته بود پس از تحصیلات دانشگاهی در خبرگزاری رسمی حکومت ملایان به کار مشغول شود،   و پس از ازدواج هم به کارش ادامه دهد،   از مجوز پدر و سپس از اجازة همسر برخوردار بوده است.   ولی همین منصوره قدیری جاوید در سن 52 سالگی،   با ضربات دمبل و چاقو توسط همسرش به قتل می‌رسد:

 

«[به گفته] تیم جنائی پلیس ایران،  [منصوره] با ضربات دمبل،  و سپس برای اطمینان از کشته شدنش با چندین ضربه چاقو توسط همسرش به قتل رسید.»

منبع:  بی بی سی،  16 نوامبر 2024

 

جالب اینجاست که هیچکس به نام قاتل منصوره قدیری اشاره نمی‌کند،  هر چند بیانات ابلهانه وی در همة سایت‌ها منعکس شده است!   قاتل که گویا وکیل دعاوی است،   ولی پروانة وکالتش تمدید نشده،   ادعا می‌کند با همسرش اختلاف داشته،   و قصد جدائی داشته،   ولی همسرش از ترس‌تنهائی به طلاق رضایت نمی‌داده است!   نزدیکان مقتول هم گفته‌اند وی به خاطر پسرش فداکاری می‌کرد!  جالب‌تر اینکه بلافاصله پس از انتشار خبر این قتل،  خاله‌شلخته‌های سرشناس کشف کردند که «قاتل رو‌ان‌پریش» ـ  غیرمسئول  ـ  بوده،  هر چند پزشکی قانونی تشخیص بیخ دیواری حضرات را تأئید نمی‌کند!    به عبارت دیگر،  علیرغم تلاش خاله‌شلخته‌ها جهت سلب مسئولیت از قاتل،  حتی حکومت ملاها نیز مجبور شده وکیل آدم‌کشی را که همچنان گمنام مانده،   مسئول جنایت‌اش بداند!   

 

البته می‌دانیم که طبق احکام توحش اسلام که در کشور ایران «قانون» خوانده می‌شود،   «احقاق حق حقوقی» به هیچ عنوان امکان‌پذیر نیست.   نهایت امر امکان دارد خانوادۀ مقتول با تکیه بر «حق طبیعی»،  خواهان «قصاص» قاتل شوند و توحش و خشونت اسلام را هر چه بیشتر گسترش دهند!  حال که به حق طبیعی رسیدیم بد نیست نیم‌نگاهی بیاندازیم به تمرکز قبائل وحشی شیعی‌ در داخل و خارج مرزها بر آنچه «قانون» حجاب و عفاف خوانده شده!

 

پیش از ادامة‌ مطلب یادآور شویم در کشور ایران هرگز قانون به مفهوم معاصر ـ  روابط حقوقی و انسان‌محور ـ  وجود نداشته و دلیل هم از روز روشن‌تر است.   در ایران،‌   طی یکصد و پنجاه سال گذشته با تکیه بر ترهات قرآن و کتاب دعا و نهج‌ال‌الاغه و توضیح‌المسائل و انواع بی‌بی‌گوزک،‌   «قانون اساسی» سر هم کرده‌اند.  در نتیجه موضوع «حق حقوقی» بکلی منتفی است.

 

از سوی دیگر،  در ایران،  مبنای «حقوق»،   ضدحقوقی و قرن هفتمی،  یعنی اسلامی است!  از اینرو حقوق‌دان هم نمی‌تواند از زنجیر توحش اسلام و باورها و اعتقادات عوام خارج شود.   شاهد بودیم که در سرزمین گل‌وبلبل،   پس از فرار «پرافتخار» آریامهر و نایب‌السلطنة رسانه‌ای‌شان،   ‌فقط مصطفی رحیمی به عنوان حقوق‌دان رسماً در برابر هذیان‌گوئی روح‌الله خمینی و بنی‌صدر و شرکاء ایستاد و به تضاد آشکار اسلام با «جمهور» اشاره کرد.   یک حقوقدان ممنوع‌‌القلم در دورة‌ آریامهر،   و مغضوب در دوران خلافت جیره‌خوار دربار پهلوی،  یعنی روح‌الله خمینی!   حال که به اینجا رسیدیم بد نیست یادآور شویم «بوعلام صنصال»،   نویسندۀ سرشناس «الجزایری ـ  فرانسوی» که به تضاد اسلام با دمکراسی اشاره کرده،  22 روز است در الجزایر زندانی شده؛  عفو بین‌الملل ادعا می‌کند از این موضوع اطلاع نداشته،  دیگران هم گویا لال‌مانی گرفته‌اند!  خلاصه،  می‌بینیم که توهین به مطالبات و اهداف انسان‌ستیز محفل نوبل مجازاتی سنگین دارد!

 

همچنان که شاهد بودیم همین محفل به شیرین عبادی جایزۀ صلح داد تا این ماچه‌آخوند در سیرک سیار نوبل با شعار «اسلام با دمکراسی هیچ تضادی ندارد» روزی پنج نوبت برای محفل کذا معلق بزند!  و همچنان که شاهدیم پس از قتل مهسا امینی که به خیزش «زن،  زندگی، آزادی» منجر شد و پوزة حکومت زال‌ممد را به خاک مالید،   برای کشتزار تقی رحمانی هم یک نوبل صلح ابتیاع کردند!

 

کشتزار رحمانی که به احترام آخوند و استعمار،   پدوفیلی و تعددزوجات و روسپی‌خانه‌داری و دیگر احکام توحش اسلام را نادیده گرفته،  تلاش دارد با صدور بیانیه‌های خاله‌زنکی و ادعای بیماری و انتشار عکس‌های بدون لچک با آرایش تند و لب‌ولوچة سیلیکونی،  خودش را به زور در جایگاه رهبر جنبش «زن،  زندگی، آزادی» جا بیاندازد!  ولی خوب دکانش کساد مانده.   در نتیجه پس از شکست سناریوی حکومتی «پرسه زدن زنی با بیکینی در دانشگاه آزاد و خیابان‌های اطراف» ـ  وبلاگ «مهسا امینی و پورنوگرافی شیعی» ـ   و به ویژه در پی بازگشائی چاهک متعفن «حجاب و عفاف» ـ  شیعی‌ها این چاهک را «قانون» تلقی ‌می‌کنند ـ  گویا قرار شده کشتزار تقی رحمانی هم بخت‌اش را «در خیابان» بیازماید!      

 

نمایش «ماچه آخوند نیم‌برهنه» با شرکت کشتزار تقی رحمانی و یک آمبولانس گل‌منگلی، در تاریخ 5 دسامبر 2024 به روی صحنه آمد.   در این کلیپ درهای آمبولانس کذا باز می‌شود،   و نرگس محمدی با لباس خواب گل‌منگلی و آرایش تند،   در حالت نشسته،‌ بازوان تپل مپل‌اش را بالا برده،   جیغ می‌زند «زن،  زندگی، آزادی!»   البته صحنۀ کذا که فیلم فارسی‌های آش‌وآبگوشتی دوران آریامهر را تداعی می‌کرد یک کمبود اساسی داشت:  پرسوناژی که گوشت‌کوب به دست تصنیف‌های عامیانه می‌خواند.  خوشبختانه این کمبود پایه‌ای بلافاصله توسط «استاد» فرج پُشت‌کوهی جبران شد!   پس استاد فرج و گوشت‌کوب و آبگوشت را رها می‌کنیم و باز می‌گردیم به اصل مطلب،  ‌ یعنی نرگس محمدی!       

 

نرگس‌جون کارش را در دکان شیرین عبادی و با اهداء جایزۀ حقوق بشر به آخوند منتظری شروع کرد.   او همیشه در بند بوده،  ‌ همیشه شکنجه ‌شده،   همیشه مورد ضرب و شتم قرار گرفته،   شاید هم همیشه مورد تجاوز قرار ‌گرفته،   ولی همیشه در مضحکة انتصاباتی حکومت زال‌ممد شرکت فعال داشته و به اراذل و اوباش حکومت زال‌ممد رأی داده.   و با اینکه هرگز آخوند،  قیمومت مرد بر زن،   تعدد زوجات،‌   پدوفیلی و دیگر احکام توحش اسلام را به زیر سئوال نبرده،  ‌ به عنوان «فعال حقوق بشر» معرفی شده!  از اینرو پس از قتل مهسا امینی، مستحق یک جایزۀ نوبل صلح بود که برایش ابتیاع کردند،  تا رهبر جنبش «زن،  زندگی، آزادی» شود،   و با تقلیل حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی زن ایرانی به «حجاب اختیاری»،  و به ویژه ایجاد ترادف میان ابتذال و پورنوگرافی و هنجار‌های ضداجتماعی با حقوق و آزادی‌های زن،   پیزی آخوند و استعمار را حسابی جا بیاندازد. 

 

چرا که حکومت ملایان به محض استقرار در ایران ـ ‌ 11 فوریه 1979 ـ ‌ با تحمیل نمادبردگی به زنان و حتی به دختربچه‌های دبستانی تلاش کرده،   حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی زن را به «حق انتخاب نماد بردگی» تقلیل دهد.   کشتزار تقی رحمانی نیز دقیقاً در همین مسیر زن‌ستیز گام برمی‌دارد.  به برگزیدۀ محفل نوبل چنین حالی کرده‌اند که،‌  حضور در اماکن عمومی با لباس خواب،   و سر دادن شعار «زن،  زندگی، آزادی» نشان آزادی زن است!  ولی تا زمانی که قانون اساسی کشور بر مبنای حقوق معاصر تدوین نشود،   کشتزار تقی رحمانی با این شعار و با آن لباس همچنان در جایگاه والای کشتزار و کالا و کنیز و ناقص‌العقل و تحت‌قیمومت باقی خواهد ماند.